۲۲ آبان ۱۳۹۶
موسی ظفر
طنز افغانستان
زاغنامه کابل | چهلوچهارم |زیارت تمثال ابوالفضل المزاری در کربلا
من از ریاضی بدم میآید. در صنف چهارم هر کار میکردم دوصد را بر هشت تقسیم نمیتوانستم. یکبار تقسیم کردم، جواب هشتاد آمد، پدرم قبول نکرد؛ بار دیگر تقسیم کردم، جواب نوزده آمد، پدرم مرا کفشدرمانی کرد؛ دفعه سوم تقسیم کردم، جواب بیستوپنج آمد، پدرم از استعداد تقسیمی من کاملاً ناامید شد. این بار مرا از شاخه درخت آویزان کرد و خودش قلم و کاغذ گرفت و به آموزش پرداخت. اول یک دوصد بزرگ بر روی کاغذ نوشت، بعد قیچی را گرفت و کاغذ را هشت تقسیم کرد و گفت، “ببین! شد یا نه؟” بعد نزدیک من آمد و گفت، “بچیم! خواستن توانستن است. این را فراموش نکن.”
از آن روز بهبعد من یاد گرفتم که خواستن توانستن است، اما چون در صنف بالا یعنی در شاخ درخت یاد گرفته بودم، معنای آن را نمیفهمیدم. فقط یاد گرفته بودم. وقتی بزرگ شدم، میخواستم دست به خیلی از کارها بزنم، مخصوصاً در ادارات دولتی افغانستان، اما نمیشد. خلاصه در این چند سال از بس من خواستم و نشد، خواستم و نشد، خواستم و باز هم نشد، سعی کردم آن جمله زیبای پدرم را که در ذهنام بهعنوان “پروفایل کاور” گذاشته بودم برای ابد حذف کنم. داشتم ناامیدانه به این نتیجه میرسیدم که خواستن توانستن نیست که این عکس را دیدم. عکس عبدالعلی مزاری، رهبر حزب وحدت افغانستان در کربلای معلی. آن بوتهی خواستن و توانستن که در درون من خشک شده بود دوباره سبز شد و در پنج دقیقه گل انداخت. شما بپرسید چطور!
مزاری در اوج تیرهگی روابط خود با جمهوری اسلامی ایرن توسط طالبان به قتل رسید. دولت ایران اصلاً ناراحت نشد. زمانیکه مهاجرین افغان در ایران میخواستند برای آقای مزاری مراسم ترحیم بگیرند، دولت در بعض شهرها مانع این کار شد و عدهای را که بصورت مخفی در چنین مراسمی شرکت جسته بودند بهجرم اشتراک در برنامه لهوولعب دستگیر کرد. اما بعداً متوجه شد که وقتی اسمی از مزاری گرفته میشود، اکثر هزارههای افغانستان سینههای خود را با تبر چاک میکنند و داخلش آنقدر اشک میریزند تا به حوض شنا تبدیل شود. دولت ایران میخواست داخل این سینههای چاک شنا کند، اما رویش نمیشد. یعنی میخواست، اما نمیتوانست. دقیقاً شده بود مثل من.
امسال دولت ایران تصمیم گرفت به بنبست نتوانستن پایان دهد، حتی اگر برای این کار به برنامه فتوشاپ نیاز باشد. دولت ایران با استفاده از فتوشاپ سر آقای مزاری را برید و بر تن بیسر ابوالفضلالعباس قرار داد و این ترکیب عربی-هزارگی را در یکی از جادههای کربلا گذاشت تا کام زایرین هزاره را در مراسم اربعین شیرین کرده باشد. کاری کرد که دیگر به فکر هیچ زوار هزاره خطور نکند که دارد مورد استفاده سیاسی رژیم ایران قرار میگیرد. البته ایرادهای بر کار برادران بادنجانی ولایی ما هنوز وارد است.
خدمت استراتیژیستهای دولت ایران عرض کنم که هنوز در افغانستان هزارههایی هستند که فکر میکنند اربعین یک پروژه دولتی است و مردم نباید در آن شرکت کنند. اگر شما یک مقدار لعاب این ترکیب عربی-هزارگی را زیاد کنید و سال آینده یک شمشیر و مشک پاره به گردن این تمثال آویزان کنید، یک خط سرخ خون بر پیشانی مزاری بکشید و دو تا چوچه ببر پیش پاهایش بخوابانید، دیگر هیچ کس جرات نمیکند علیه این پروژه حرف بزند. اگر بتوانید بجای این نوشته “اخوه” مِخوه یک لوگوی جنبش روشنایی بچسبانید، عالی عالی میشود. بالاخره هزارههای افغانستان یا عاشق ابوالفضل هستند یا از مزاری و جنبش روشنایی. اگر شما مردم را به زیارت “ابوالفضل المزاری” ببرید، کار تمام است. دیگر کسی منباب شوخی هم علیه پروژه اربعین شما حرف بزند، نفر بغل دستاش وی را طوری سر جایش مینشاند که سال آینده خودش روی برانکارد برای شفایابی به کربلا بیاید. شما میتوانید. هله!